تشریح بعضی لغات عرفانی توسط مستان شاه کابلی
گرفته شده از: آتشکده وحدت
الف :
امتزاج : جمالیات و جلالیات را گویند
ایمان: مقدار دانش را گویند به حضرت حق سبحانه
اسلام : اعمال متابعت را به انبیا عیله سلام
ابر : حجاب را گویند که مانع سبب وصول باشد
امیری : ارادت خود را جاری کردن بود بر سالک
انگشت : صفت احاطت را گویند
ازادی : مقام محو ذات عاشق را گویند در تاب انوار ذات
ب:
بت: تجلی شاهد معنی را گویند که بر او صفتی ماورای صفت دیگر بر دل سالک ظاهر شود.
بیگانگی : استغنای عالم الوهیت را گویند که به هیچ چیز و هیچ وجه متفرق نگردد و به هیچ چیز مشابهت و مماثلت ندارد
بت: مقصود و مطلوب را گویند
باران : نزول رحمت را گویند
بیداری : عالم محو را گویند جهت عبودیت
بوی : علاقه دل را گویند به عالم حقیقت در مقام جمع او و اکنون در حالت تفرقه افتاده
بازو : صفت مشیت را گویند
بندگی : مقام تکلیف را گویند
بیابان : وقایع طریق را گویند
بیهوشی : مقام طمس را گویند که محو صفات است
بناگوش : دقیقه محبوب را گویند
ت:
ترسا: مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمه و نفس اماره او متبدل شده باشد و به صفات حمیده زیاد موصوف باشد .
ترسا بچه : وارد غیبی را گویند که در دل سالک فرود اید
توانایی : صفت فاعل مختاری بود
توانگری : جمع صفات کمال با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی
تاختن : اتیان اوامر الهی را گویند
ترک و باز : جذبه الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کند و گشاده نمی یابد که ناگه جاذبه الهی در رسد
تاراج : سلب اختیار سالک را گویند
ترسایی : دقایق و حقایق را گویند و نیز عالم انسانی را گویند
توبه : باز گشتن از چیز ناقص و نازل را و روی اوردن به چیز کامل و عالی
ترانه : آیین محبت را گویند
پ:
پیر مغان و پیرخرابات : کاملان مکمل را گویند.
پرده : موانع را گویندکه میان عاشق و معشوق بود از لوازم طریق نه از جانب عاشق و نه از جانب معشوق
پیچ زلف : اشکاک الهی را گویند که هر کس را به وی راه نبود
پیام : اوامر و نواهی را گویند
پاکبازی : توجه خاص را گویند
ج:
جمال : اظهار کمال معشوق است جهت ترغیب و طلب عاشق
جلال: استغنای معشوق است از عشق عاشق و ان نفی وجود و غرور عاشق است و اظهار بیچاره گی او
جفا: پوشاندن دل سالک را گویند از معارف و مشاهدات که او را بدانها تربیت می کرده اند.
جور : بازداشتن سالک بود از سیر در عروج
جنگ : امتحانات الهی را گویند
جانان : صفت قیومی را گویند که قیام جمله موجودات با اوست
جان فزا: صفت بقا را گویند که سالک از ان صفت باقی ابدی گردد و فنا را بر ان راه نبود
جام : احوال را گویند
جرعه : اسرار مقامات را گویند که در سلوک از سالک پوشیده مانده بود
جلیسا : عالم طبیعی را گویند
چ:
چشم و ابرو : جمال الهام غیبی باشد که بر دل سالک وارد شود
چشم : بصیری الهی را گویند
چشم پر خمار : ستر کردن سالک راست از سالک لیکن کشف آن احوال نزد اهل کمال ظاهر است
چوگان : مقادیر احکام را گویند نسبت به عاشق
ح :
حسن : جمعیت کمالات را گویند در یک ذات آن جز حق نباشد
حلاوت : ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل اید
حجاب : موانع را گویند که عاشق را از معشوق باز دارد
حج : سلوک الی الله را گویند
حضور : مقام وحدت را گویند
خ:
خمار و باده فروش: پیران مرشد را گویند
خشم: ظهور صفات قهری را گویند و همچنین کینه تسلیط صفات قهری را گویند
خمخانه : عالم تجلیات را گویند که عالم قلب است
خم زلف : اسرار الهی را گویند
خم : موقف را گویند
خرابات : خرابی عالم بشریت بود
خال سیاه : عالم هستی را گویند
خط سیاه : عالم غیب را گویند
خط سبز : برزخ را گویند
خواب : فنای اختیاری گویند در افعال بشریت
د:
دیر و خرابات : عالم معنی باطن عارف کامل باشد .
دلدار: صفت باسطی را گویند
دلگشای : صفت فتاحی را گویند
دوستی : سبق محبت الهی را گویند بر محبت سالک
دیده : اطلاع الهی را گویند بر جمیع احواال سالک از خیر و شر
دین : اعتقاد را گویند که از عالم تفرقه سر بر کرده
دف : طلب معشوق را گویند
دهان کوچک : صفت متکلمی را گویند
دست : صفت قدرت را گویند
دیوانگی : مغلوبی عاشق را گویند
ر:
روز : تتابع انوار را گویند
روی : مرآت تجلیات را از معانی و نوری و صوری و تجلی را به ذوقی منتهی گردد و هو البقا مع الله سبحانه
رخ : تجلیات را گویند که در غیر ماده در خواب یا در حالت بی خودی
ز:
زنار : یکرنگی و یک جهتی سالک باشد در راه دین و متابعت راه یقین
زکات : ترک و ایثار را گویند
زندگی : قبول اقبال محبوب را گویند
زر: ریاضت و مجاهده را گویند
س:
ساغر و پیمانه : چیزی را گویند که در آن انوار غیبی کنند و ادراک معانی
ساقی و مطرب : فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان را معمور دارند
سلطان : جریان اعمال و احوال را گویند بر عاشق چنان که حکم و اراده الهی بود
ساقی : صور مثال جمالیه را گویند که از دیدن او سالک را خمار حق پیدا شود
سخن : اشارت و اشنایی را گویند به عالم غیب
سخن شیرین : اشارت الهی را گویند به انبیا به واسطه وحی به اولیا به واسطه الهام
سیب زنخ : مشاهده را گویند که از مطالعه جمال خیزد
ساعد : صفت قوت را گویند
سلام : درود و محمدت را گویند
سماع : مجلس انس را گویند
سعادت : خواندن ازلی را گویند
سردی : نفس فارغ را گویند
سیم : تصفیه ظاهر و باطن را گویند
ش:
شکل : وجود هستی حق را گویند
شوخی : کثرت التفات را گویند به اظهار صور افعال شکی
شیوه : اندک جذبه را گویند در بعضی احوال که گاه بود و گاه نبود
شراب پخته : عیش صرف را گویند مجرد از اعتبار عبودیت
شراب خانه : عالم ملکوت را گویند
شب : عالم عمی را گویند و عالم جبروت را نیز گویند این خطی است ممتد میان عالم خلق و عالم ربوبیت
شب قدر: بقاهای سالک را گویند در عین استهلاک به وجود حق
شب عید : نهایت اور را گویند که سواد اعظم است
شمع : نور الله را گویند
شاهد: تجلی را گویند
ص:
صلح : قبول عبادات و اعمال را گویند
صراحی : مقام را گویند
ط:
طلب : جستن حق
طالع و لوامع : انور را گویند در ماده شمایل
طرب : انس بود با حق سبحانه تعالی و سرور دل در ان
طامات : معارفی را گویند که در اوان سلوک در زبان سالک گذر کند
ظ:
ظاهر : هویت را گویند یعنی وجود
ع :
عاشق : شیفته جمال و جلال الهی را گویند بعد از طلب وجد تمام
عیش مدام : حضور با حق سبحانه و تعالی
عیش خام : عیش ممزوج را گویند که مقارن عبودیت بود
عید : مقام جمع را گویند
علف : شهوات و ارزو های نفس را گویند
غ:
غمزه و بوسه : فیض و جذبه باطن را گویند که نسبت به سالک واقع شود.
غارت : جاذبه الهی را گویند که بی واسطه به دل رسد که سلوک و اعمال مقدم باشد و سالک مقهور ان بوده
غمگسار: اثر صفت رحمانی را گویند که عموم و شمول دارد به نسبت همه موجودات
غمکده : مقام مستوران را گویند
ف:
فریب : استدراج الهی را گویند
فراق : غیبت را گویند از مقام وحدت
فقیری : عدم اختیار را گویند
ق:
قلاش و قلندر : اهل ترک و تجرید را گویند که از مقام لذت نفسانی گذشته باشد.
قوت: غذای عاشق بود از دریافت جمال قدم ادراک هیچکس بدان محیط نشود
قد: استوا و استیلای الهی را گویند
قامت : سزای پرستش را گویند که هیچ کس جز خدای سبحانه سزای ان نیست
قدح : وقت را گویند
ک:
کافر بچه : یکرنگی در عالم وحدت باشد که تمامی روی دل از ماسوی برتافته باشد و در بینوایی جای گرفته باشد.
کباب : پرورش دل را گویند در تجلیات صوری
کفر و ظلمت: مقام تفرقه را گویند
کلیسا : عالم حیوانی را گویند
کعبه : مقام وصلت را گویند
کلبه احزان : هجران مطلوب را گویند
گ:
گیسو : طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل متین عبارت از این است
گرمی : محبت را گویند
گوهر : معانی صفات و اسما صفات الهی را گویند
ل:
لقا : ظهور معشوق است چنان که عاشق را یقین حاصل شود که اوست
لطف: تربیت معشوق مر عاشق را به رفق و مواسا، تا قوت تاب از جمال او را به کمال حاصل آید
لب : کلام معشوق را گویند
لب لعل : بطون کلام معشوق را گویند
لب شیرین : کلام منزل را گویند که انبیا را به واسطه ملک حاصل است و اولیا را به تصفیه باطن حاصل است
لب شیرین : کلام بی واسطه را گویند
م:
میخانه ، بتخانه و شراب خانه : مراد باطن عارف کامل باشد که در ان باطن ، شوق و ذوق و معارف الهی بسیار باشد.
می : ذوق بود که از دل سالک بر آید و او را خوش وقت گرداند.
محبوب و صنم : حقیقت روحیه را گویند در ظهور تجلی صورت صفاتی
مست و شیدا : اهل جذبه و شوق را گویند.
محبوب : حضرت حق
معشوق: حق را گویند بعد از طلب او سبحانه به جد تمام از ان روی که مستحق دوستی وی است و بس.
ملاحت نهانی : کمال الهی را گویند که هیچکس به ان نرسد
مکر : غرور دادن معشوق را گویند مر عاشق را گاه به طریق لطف گاه به طریق قهر
متواری : احاطت و استیلای الهی را گوید
مهربانی : صفت ربوبیت را گویند
میخانه : عالم لاهوت را گویند
میکده : قدم مناجات را گویند
مست و خراب : استغراق عاشق بود در عشق محبوب
مطرب : اگاه کننده را گویند از عالم ربانی
ماه روی : تجلیات صوری صوری را گویند که سالک را بر کیفیت آ اطلاع واقع می شود
محنت : رنج عاشق را گویند که از معشوق در راه عشق بیند
میدان : مقام شهود را گویند
ن:
نقاب : موانع را گویند که عاشق را باز دارد به حکم ارادت معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده
نقل : کشف معانی را گویند
نوروز : مقام تفرقه را گویند
ناقوس : یاد کرد مقام تفرقه را گویند
نسیم : یاد اور عنایت را گویند
نائی : محبوب را گویند
ناله : مناجات عاشق را گویند به معشوق
نزدیکی : شعور به معارف اسما و صفات و افعال را گویند
و:
وفا : عنایت ازلی را گویند که بی واسطه عمل خیزد
وصال : مقام وحدت را گویند
ه:
هجران : التفات به غیر را گویند
ی:
یار و دلدار : عالم شهود
یار : صفت نصرت الهی را گویند که ضروری کافه موجودات است و هیچ اسم موافق تر از این نیست مر سالک را
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم = فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم.