گرفته شده از: آتشکده وحدت

الف :

امتزاج : جمالیات و جلالیات را گویند

ایمان: مقدار دانش را گویند به حضرت حق سبحانه

اسلام : اعمال متابعت را به انبیا عیله سلام

ابر : حجاب را گویند که مانع سبب وصول باشد

امیری : ارادت خود را جاری کردن بود بر سالک

انگشت : صفت احاطت را گویند

ازادی : مقام محو ذات عاشق را گویند در تاب انوار ذات

ب:

بت: تجلی شاهد معنی را گویند که بر او صفتی ماورای صفت دیگر بر دل سالک ظاهر شود.

بیگانگی : استغنای عالم الوهیت را گویند که به هیچ چیز و هیچ وجه متفرق نگردد و به هیچ چیز مشابهت و مماثلت ندارد

بت: مقصود و مطلوب را گویند

باران : نزول رحمت را گویند

بیداری : عالم محو را گویند جهت عبودیت

بوی : علاقه دل را گویند به عالم حقیقت در مقام  جمع او و اکنون در حالت تفرقه افتاده

بازو : صفت مشیت را گویند

بندگی : مقام تکلیف را گویند

بیابان : وقایع طریق را گویند

بیهوشی : مقام طمس را گویند که محو صفات است

بناگوش : دقیقه محبوب را گویند

ت:

ترسا: مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمه و نفس اماره او متبدل شده باشد و به صفات حمیده زیاد موصوف باشد .

ترسا بچه : وارد غیبی را گویند که در دل سالک فرود اید

توانایی : صفت فاعل مختاری بود

توانگری : جمع صفات کمال با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی

تاختن : اتیان اوامر الهی را گویند

ترک و باز : جذبه الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کند و گشاده نمی یابد که ناگه جاذبه الهی در رسد

تاراج : سلب اختیار سالک را گویند

ترسایی : دقایق و حقایق را گویند و نیز عالم انسانی را گویند

توبه : باز گشتن از چیز ناقص و نازل را و روی اوردن به چیز کامل و عالی

ترانه : آیین محبت را گویند

پ:

پیر مغان و پیرخرابات : کاملان مکمل را گویند.

پرده :  موانع را گویندکه میان عاشق و معشوق بود از لوازم طریق نه از جانب عاشق و نه از جانب معشوق

پیچ زلف : اشکاک الهی را گویند که هر کس را به وی راه نبود

پیام : اوامر و نواهی را گویند

پاکبازی : توجه خاص را گویند

ج:

جمال : اظهار کمال معشوق است جهت ترغیب و طلب عاشق

جلال: استغنای معشوق است از عشق عاشق و ان نفی وجود و غرور عاشق است و اظهار بیچاره گی او

جفا: پوشاندن دل سالک را گویند از معارف و مشاهدات که او را بدانها تربیت می کرده اند.

جور : بازداشتن سالک بود از سیر در عروج

جنگ : امتحانات الهی را گویند

جانان : صفت قیومی را گویند که قیام جمله موجودات با اوست

جان فزا: صفت بقا را گویند که سالک از ان صفت باقی ابدی گردد و فنا را بر ان راه نبود

جام : احوال را گویند

جرعه : اسرار مقامات را گویند که در سلوک از سالک پوشیده مانده بود

جلیسا : عالم طبیعی را گویند

چ:

چشم و ابرو : جمال الهام غیبی باشد که بر دل سالک وارد شود

چشم : بصیری الهی را گویند

چشم پر خمار : ستر کردن سالک راست از سالک لیکن کشف آن احوال نزد اهل کمال ظاهر است

چوگان : مقادیر احکام را گویند نسبت به عاشق

ح :

حسن : جمعیت کمالات را گویند در یک ذات آن جز حق نباشد

حلاوت : ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل اید

حجاب : موانع را گویند که عاشق را از معشوق باز دارد

حج : سلوک الی الله را گویند

حضور : مقام وحدت را گویند

خ:

خمار  و باده فروش: پیران مرشد را گویند

خشم: ظهور صفات قهری را گویند و همچنین کینه تسلیط صفات قهری را گویند

خمخانه : عالم تجلیات را گویند که عالم قلب است

خم زلف : اسرار الهی را گویند

خم : موقف را گویند

خرابات : خرابی عالم بشریت بود

خال سیاه : عالم هستی را گویند

خط سیاه : عالم غیب را گویند

خط سبز : برزخ را گویند

خواب : فنای اختیاری گویند در افعال بشریت

د:

دیر و خرابات : عالم معنی باطن عارف کامل باشد .

دلدار: صفت باسطی را گویند

دلگشای : صفت فتاحی را گویند

دوستی : سبق محبت الهی را گویند بر محبت سالک

دیده : اطلاع الهی را گویند بر جمیع احواال سالک از خیر و شر

دین : اعتقاد را گویند که از عالم تفرقه سر بر کرده

دف : طلب معشوق را گویند

دهان کوچک : صفت متکلمی را گویند

دست : صفت قدرت را گویند

دیوانگی : مغلوبی عاشق را گویند

ر:

روز : تتابع انوار را گویند

روی : مرآت تجلیات را از معانی و نوری و صوری و تجلی را به ذوقی منتهی گردد و هو البقا مع الله سبحانه

رخ : تجلیات را گویند که در غیر ماده در خواب یا در حالت بی خودی

 

ز:

زنار  : یکرنگی و یک جهتی سالک باشد در راه دین و متابعت راه یقین

زکات : ترک و ایثار را گویند

زندگی : قبول اقبال محبوب را گویند

زر: ریاضت و مجاهده را گویند

س:

ساغر و پیمانه : چیزی را گویند که در آن انوار غیبی کنند و ادراک معانی

ساقی و مطرب : فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان را معمور دارند

سلطان : جریان اعمال و احوال را گویند بر عاشق چنان که حکم و اراده الهی بود

ساقی : صور مثال جمالیه را گویند که از دیدن او سالک را خمار حق پیدا شود

سخن : اشارت و اشنایی را گویند به عالم غیب

سخن شیرین : اشارت الهی را گویند به انبیا به واسطه وحی به اولیا به واسطه الهام

سیب زنخ : مشاهده را گویند که از مطالعه جمال خیزد

ساعد : صفت قوت را گویند

سلام : درود و محمدت را گویند

سماع : مجلس انس را گویند

سعادت : خواندن ازلی را گویند

سردی : نفس فارغ را گویند

سیم : تصفیه ظاهر و باطن را گویند

ش:

شکل : وجود هستی حق را گویند

شوخی : کثرت التفات را گویند به اظهار صور افعال شکی

شیوه : اندک جذبه را گویند در بعضی احوال که گاه بود و گاه نبود

شراب پخته : عیش صرف را گویند مجرد از اعتبار عبودیت

شراب خانه : عالم ملکوت را گویند

شب : عالم عمی را گویند و عالم جبروت را نیز گویند این خطی است ممتد میان عالم خلق و عالم ربوبیت

شب قدر: بقاهای سالک را گویند در عین استهلاک به وجود حق

شب عید : نهایت اور را گویند که سواد اعظم است

شمع : نور الله را گویند

شاهد:  تجلی را گویند

ص:

صلح : قبول عبادات و اعمال را گویند

صراحی : مقام را گویند

ط:

طلب : جستن حق

طالع و لوامع : انور را گویند در ماده شمایل

طرب : انس بود با حق سبحانه تعالی و سرور دل در ان

طامات : معارفی را گویند که در اوان سلوک در زبان سالک گذر کند

ظ:

ظاهر : هویت را گویند یعنی وجود

ع :

عاشق : شیفته جمال و جلال الهی را گویند بعد از طلب وجد تمام

عیش مدام : حضور با حق سبحانه و تعالی

عیش خام : عیش ممزوج را گویند که مقارن عبودیت بود

عید : مقام جمع را گویند

علف : شهوات و  ارزو های نفس را گویند

غ:

غمزه و بوسه : فیض و جذبه باطن را گویند که نسبت به سالک واقع شود.

غارت : جاذبه الهی را گویند که بی واسطه به دل رسد که سلوک و اعمال مقدم باشد و سالک مقهور ان بوده

غمگسار: اثر صفت رحمانی را گویند که عموم و شمول دارد به نسبت همه موجودات

غمکده : مقام مستوران را گویند

ف:

فریب : استدراج الهی را گویند

فراق : غیبت را گویند از مقام وحدت

فقیری : عدم اختیار را گویند

ق:

قلاش و قلندر : اهل ترک و تجرید را گویند که از مقام لذت نفسانی گذشته باشد.

قوت: غذای عاشق بود از دریافت جمال قدم ادراک هیچکس بدان محیط نشود

قد: استوا و استیلای الهی را گویند

قامت : سزای پرستش را گویند که هیچ کس جز خدای سبحانه سزای ان نیست

قدح : وقت را گویند

ک:

کافر بچه : یکرنگی در عالم وحدت باشد که تمامی روی دل از ماسوی برتافته باشد و در بینوایی جای گرفته باشد.

کباب : پرورش دل را گویند در تجلیات صوری

کفر و ظلمت: مقام تفرقه را گویند

کلیسا : عالم حیوانی را گویند

کعبه : مقام وصلت را گویند

کلبه احزان : هجران مطلوب را گویند

گ:

گیسو : طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل متین عبارت از این است

گرمی : محبت را گویند

گوهر : معانی صفات و اسما صفات الهی را گویند

ل:

لقا : ظهور معشوق است چنان که عاشق را یقین حاصل شود که اوست

لطف: تربیت معشوق مر عاشق را به رفق و مواسا، تا قوت تاب از جمال او را به کمال حاصل آید

لب : کلام معشوق را گویند

لب لعل : بطون کلام معشوق را گویند

لب شیرین : کلام منزل را گویند که انبیا را به واسطه ملک حاصل است و اولیا را به تصفیه باطن حاصل است

لب شیرین : کلام بی واسطه را گویند

م:

میخانه ، بتخانه و شراب خانه :  مراد باطن عارف کامل باشد که در ان باطن ، شوق و ذوق و معارف الهی بسیار باشد.

می : ذوق بود که از دل سالک بر آید و او را خوش وقت گرداند.

محبوب و صنم : حقیقت روحیه را گویند در ظهور تجلی صورت صفاتی

مست و شیدا : اهل جذبه و شوق را گویند.

محبوب : حضرت حق

معشوق: حق را گویند بعد از طلب او سبحانه به جد تمام از ان روی که مستحق دوستی وی است و بس.

ملاحت نهانی : کمال الهی را گویند که هیچکس به ان نرسد

مکر : غرور دادن معشوق را گویند مر عاشق را گاه به طریق لطف گاه به طریق قهر

متواری : احاطت و استیلای الهی را گوید

مهربانی : صفت ربوبیت را گویند 

میخانه : عالم لاهوت را گویند

میکده : قدم مناجات را گویند

مست و خراب : استغراق عاشق بود در عشق محبوب

مطرب : اگاه کننده را گویند از عالم ربانی

ماه روی : تجلیات صوری صوری را گویند که سالک را بر کیفیت آ اطلاع واقع می شود

محنت : رنج عاشق را گویند که از معشوق در راه عشق بیند

میدان : مقام شهود را گویند

ن:

نقاب : موانع را گویند که عاشق را باز دارد به حکم ارادت معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده

نقل : کشف معانی را گویند

نوروز : مقام تفرقه را گویند

ناقوس : یاد کرد مقام تفرقه را گویند

نسیم : یاد اور عنایت را گویند

نائی : محبوب را گویند

ناله : مناجات عاشق را گویند به معشوق

نزدیکی : شعور به معارف اسما و صفات و افعال را گویند

و:

وفا : عنایت ازلی را گویند که بی واسطه عمل خیزد

وصال : مقام وحدت را گویند

ه:

هجران : التفات به غیر را گویند

ی:

یار و دلدار : عالم شهود

یار : صفت نصرت الهی را گویند که ضروری کافه موجودات است و هیچ اسم موافق تر از این نیست مر سالک را