شناختن نفس خویش
بدانکه کلید معرفت خدای عز و جل معرفت نفس خویش است، و برای این گفته اند که: "هر که خود را شناخت پروردگار خویش را می شناسد". و همچنان ایزد سبحانه و تعالی گفته است که : « سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» یعنی نشانها خود در عالم و در نفوس ایشان به ایشان نمائیم ، تا حقیقت حق، ایشانرا پیدا شود.
در جمله هیچ چیز به تو از تو نزدیکتر نیست ، چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی؟ و همانا که گویی من خویشتن را همی شناسم و غلط میکنی! که چنین شناختن کلید معرفت حق را نشاید، که ستور ( حیوان ) از خویشتن همین شناسد، که تو از خویشتن سر و روی و دست و پای و گوشت و پوست ظاهر بیش نشناسی، و از باطن خود این قدر شناسی که چون گرسنه شوی نان خوری ؛ چون خشمت اید در کسی افتی ، و چون شهوت غلبه کند قصد نکاح کنی، و همه ستوران (حیوانات) با تو درین برابر اند. پس ترا حقیقت خود طلب باید کرد: تا خود چه چیزی ، از کجا آمده ای ، کجا خواهی رفت، و اندرین منزلگاه به چه کار آمده ، ترا به چه کار آفریده اند ، سعادت تو چیست و در چیست ، و شقاوت تو چیست و در چیست؟
این صفات که در باطن تو جمع کرده اند، بعضی صفات ستوران ، بعضی صفات ددگان ( جانور درنده) ، بعضی صفات دیوان ، و بعضی صفات فرشتگان است ؛ تو از این جمله کدامی؟ و کدامست که آن حقیقت گوهر توست، و دیگران غریب عاریت اند ، که چون این ندانی سعادت خود طلب نتوانی کرد؛ چه هریکی را ازین غذایی دیگر است و سعادت دیگر است: غذای ستور و سعادت وی خوردن و خفتن و گشنی کردن ( جفت شدن نر و ماده ) است. اگر تو ستوری شب و روز جهد کن تا کار شکم و فرج راست داری.
آما غذا ددان ( حیونات درنده) و سعادت ایشان دریدن و کشتن و خشم راندنست. غذای دیوان شر انگیختن و مکر و حیله کردن است ؛ اگر تو از ایشانی بکار ایشان مشغول شو تا براحت و نیکبختی خویش برسی.
غذای فرشتگان و سعادت ایشان مشاهده جمال حضرت الهیست ، و آز و خشم و صفات بهایم (چهار پایان ) و سباع را با ایشان راه نیست. اگر تو فرشته گوهری در اصل خویش جهد آن کن تا حضرت الهیت را بشناسی ، خود را به مشاهده ان جمال راه دهی ، و خویشتن را از دست شهوت و غضب خلاصی دهی، و طلب ان کن تا بدانی که این صفات بهایم و سباع را در تو از برای چه آفریده اند؟ ایشان را برای آن افریده اند تا ترا اسیر کنند، و به خدمت خویش برند و شب روز سخره (بیگار ) گیرند؟ یا برای آنکه تا تو ایشانرا اسیر کنی ، و در سفریکه ترا فراپیش نهاده اند اینانرا سخره گیری ، و از یکی مرکب خویش سازی و دیگری سلاح خویش سازی و این چند روزی که درین منزلگاه باشی ایشانرا بکار داری، تا تخم سعادت خویش به معاونت ایشان صید کنی. چون تخم سعادت بدست اوردی ایشانرا در زیر پای آوری ، و روی بقرارگاه سعادت خویش اوری : آن قرار گاهی که تعبیر خواص از ان حضرت الهیست و تعبیر عوام از آن بهشت است.
آدمی را از چند چیز آفریده اند
اگر خواهی که خود را بشناسی، بدانکه تو را که آفریده اند از دو چیز: یکی این کالبد ظاهر که انرا تن گویند و آنرا بچشم ظاهر می توان دید، و یکی معنی باطن ، که انرا نفس ، جان و دل گویند، و انرا به بصیرت باطن توان شناخت و به چشم ظاهر نتوان دید. حقیقت تو ان معنی باطن است و هر چه جز ان است همه تابع ، لشکر و خدمتگار ویست ؛ ما انرا دل خواهیم خواند. چون حدیث دل کنیم بدانکه آن حقیقت ادمی را میخواهیم که گاه آنرا روح گویند و گاه نفس. بدین دل نه آن گوشت پاره را میخواهیم که در جانب چپ سینه نهاده اند ، که انرا قدری نباشد، آن ستوران و مرده را نیز باشد و آنرا به چشم ظاهر بتوان دید. بدانکه هرچه را به چشم ظاهر بتوان دید از این عالم باشد که آنرا عالم شهادت گویند.
حقیقت دل از این عالم نیست ، بدین عالم غریب و به راه گذر آمده است . آن گوشت پاره ظاهر مرکب وی است. همه اعضا تن لشکر ویند. پادشاه جمله تن ویست. معرفت خدای تعالی و مشاهدت جمال حضرت وی صفت وی است. تکلیف بر وی است ، خطاب با ویست ، عتاب و عقاب بر ویست ، سعادت و شقاوت اصلی ویراست و تن اندرین همه تبع وی است. معرفت حقتیقت وی و معرفت صفات وی کلید معرفت خدای تعالی است . جهد کن تا وی را بشناسی که ان گوهر عزیز است و از گوهر فرشتگان. معدن اصلی اوی حضرت الهی است: از آنجا امده و به انجا باز خواهدرفت. اینجا به غربت امده ، به تجارت و حراثت (زراعت ) امده است.
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم = فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم.